روز اول ودوم
زمان حال
ما برگشتیم به زمان حال زمانی که لوا میخنده زمانی که لوا همه چیز رو میخواد بگیره زمانی که لوا میره رو پهلو زمانی که با کمک برای چند ثانیه میشینه دخترم دالی بازی میکنه دخترم اتاقش رو دوست داره دخترم غریبه هارو تشخیص میده دخترم دمر می خوابه دخملی ناز میکنه دخملی خمیازه صدا دار میکشه دخترم از امروز به اجازه دکتر سرلاک خورد(البته ١قاشق چای خوری) لوا جان مامانی رو ببخش واسه اینکه خیلی چیزهارو نتونستم که بنویسم ولی از این به بعد سعی می کنم کوتاهی نکنم ...
نویسنده :
mamanlena
22:17
ماجرای اسم دخملی
من و بابایی قبل از اینکه دخملی به دنیا بیاد اسمش رو انتخاب کرده بودیم ولی اصلا به این فکر نکرده بودیم که ثبت احوال ممکنه قبول نکنه .بابایی رفت که شناسنامه دخملی رو بگیره ومنم منتظر که بیاد و شناسنامه دختر نازم رو ببینم خیلی هیجان داشتم که تلفن زد گفت قبول نکردن اسم لوارو باباییت هم حسابی گیر داده بود و بهشون گفت که ایراد این اسم چیه یه اسم پر معنی (سایه پرچم )اوناهم گفتن میتونی یه نامه به ثبت تهران بدی خلاصه ما هم نامه رو دادیم و منتظر موندیم که بعد از ١ماه جوابش اومد نام دختر شما پذبرفته شد هورا هورا اولین لوا در ایران اسم دخملی ما تک شد ...
نویسنده :
mamanlena
22:03
ما اومدیم
سلام ما بلاخره بعد از یه مدت طولانی اومدیم فقط می تونم از ماجرای به دنیا اومدنت به بعد تعریف کنم ..... بیمارستان صبح روز11/5/91 من وبابایی ومامان ها به بیمارستان قائم کرج رفتیم مامانت اصلا نمی ترسیدا نه دروغ چرا خیلی ترسیده بودم اخه مامانی تا حالا بیمارستان بستری نشده بود خلاصه بلاخره نوبتم شد رفتم داخل البته نشد که خداحافظی کنم ولی خیلی ترسیده بودم فقط دیدن تو ترسم رو کم می کرد وارد اتاق عمل که شدم ترسم ریخته بود بعدم که بی هوش شدم .وقتی که به هوش اومدم فقط دردرو حس میکردم ویادم نبود که کجام و چی شده بعد از چند دقیقه ناخوداگاه گفتم بچم کو............تا از ریکاوری اومدم بابات رو دیدم که خوشحال اومد سمتم و منم ازش خواهش می کرد...
نویسنده :
mamanlena
13:38